💞سفر به انیمه💞

بهترین دوست هیونجین

Atena Abbaszadeh Atena Abbaszadeh Atena Abbaszadeh · 1404/2/10 18:26 ·

 سلام یه سناریو  دارم واسه کیپ اپرا امید وارم خوشتون بیاد🙃

تو و هیونجین از بچگی باهم دوست بودین  هو تقریبا عاشق هم بودین هردوتون دوست داشتین که یه روزی بتونین آیدل کره ای شین

وقتی به سن نوجوون رسیدین رفتین تست دادین دوتاتون قبول شدین اما بخاطر قانون های سخت کمپانی اجازه حرف زدن و وقت گذروندن باهم نداشتین چند سال گذشت دوره کارا موزی شما تموم شد هیونجین تو گروه استری کیدز بود و تو توی گروه بیبی مانستر بودی و اسم کوچیکت رورا بود تو و هیونجین اونقدر درگیر کار و گروهتون شده بودین که هم دیگه فراموش کرده بودین که یه روز به طور کاملا اتفاقی متوجه شدین که هردوتون باید باهم همکاری کنین تو واقعا خوشحال بودی اما هم زمان یکم استرس داشتی اعضای گروه سیع کردن تورو آروم کنن اما تو از استرس کل شب بیدار بودی و نمیدونستی باید چطور به هیونجین ملاقات کنی فردا شد هردوتون باید صبح زود بلند میشدین و باهم تمرین میکردین با کلی خجالت استرس به هم سلام کردین و شروع کردین به تمرین کردن معلوم بود که هیونجین هم خیلی استرس داشت شما چند ساعت باهم تمرین کردین و آهنگ خوندین و وقت استراحت رسید وقتی داشتین ناهار میخوردین هیونجین گفت:رورا چخبر از گروهی که توش هستی راضیی؟؟ آره گروه خوبیه همه باهم خوبن رورا خیلی دلم واست تنگ شده بود انقدر سرم شلوغ بود که نتونستم بهت زنگ بزنم ببخشید نه اشکال نداره درک میکنم! شما همینجور باهم صحبت کردین تا اینکه هیونجین بهت گفت که رورا من بهت علاقه دارم تو شگفت زده شدی انتظار نداشتی هیونجین هم همچین حسی بهت داشته باشه میخواستی یه چیزی بگی اما صدات در نمیومد یکم از خجالت سرخ شده بودی 😅 وقتی سرخ میشی خیلی گوگولی میشی میدونم توهم یه همچین حسی بهم داری آآره دارم خیلی وقته که دارم حالا هردوتون از اینکه بهم اعتراف کرده بودین  خیلی خوشحال بودین و حس خیلی خوبی داشتین هیونجین موهای بهم ریخت گفت حالا دوست دخترم  میشی؟؟ آره معلومه که میشم فقط نگران شایعه پراکنی مردمم نگران اونا نباش نمیزاریم بفهمن دوره کاراموزی هم تموم شده کمپانی واسه قرار گذاشتن سخت گیری نمیکنه تو قبول کردی و هیونجین با یه بوسه شیرین تایم استراحت تون تموم کرد

امید وارم خوشتون اومده باشه

تو خواهر ریس یه گنگ بودی و یه جورایی عضو اون گنگ بودی مایکی که ریش گنگ توکیو مایکی بود حریف و دشمن گنگ شماهم بود اما بد یه مدت برادرت و مایکی تصمیم گرفتن این جنگ تموم کنن و باهم متعهد شن که گنگ شون بزرگتر شه

اما تو و مایکی هیچ جوره باهم کنار نمیومدین درحالی که مخفیانه عاشق هم بودین «تو این سناریو مایکی قد بلندی داره از الان گفته باشم🙃» مایکی همش بخاطر قد کوتاهی که داشتی بهت میگفت کوتوله هی سر به سر هم میزاشتین یه روز اتفاقی وقتی داشتی از کلاست به خانه بر میگشتی متوجه مایکی شدی و رفتی پیشش که یکم اذیتش کنی اما متوجه شدی اون بر عکس همیشه خیلی جدیه و گفت:خیلی منتظرت بودم باید صحبت کنیم توهم قبول کردی خیلی کنجکاو بودی که بفهمی مایکی چی میخواد بگه که یهو مایکی بهت گفت که میشه تمومش کنیم؟ تو گفتی چیو تموم کنیم؟ همین که هی سر به سر هم بزاریم هم اذیت کنیم چون من باید یه حقیقتی رو بهت بگم هرچی میخوای بگو راستش من دوست دارم مایکی از اینکه اینو با صدای بلند گفت یکم خجالت کشید و سرخ شد مثل گورجه فرنگی شدی هی مسخره نکن راستش مایکی منم دوست دارم ولی نمیدونستم چطور بهت بگم میترسیدم قبول نکنی مایکی با ناباوری‌ به تو نگاه کرد و یک لحظه تو شوک رفت چی تو تو بهم علاقه داری!! آره خیلی وقته مایکی از ذوق بغلت کرد دورایاکی کوچولو من این بهترین چیزی بود که تاحالا شنیدم توهم سرخ شدی و هر دوتون از اینکه بلاخره به هم اعتراف کرده بودین خیلی خوشحال بودین

💞امید وارم خوشتون اومده باشه 💞

سلام اوتاکو ها این اولین سناریو منه امید وارم خوشتون بیاد🙃

تو و مایکی  باهم تو عمارت مایکی زندگی میکردین هر دوتاتون خیلی همو دوست داشتین ولی یه مدت بود که حس میکردی مایکی داره باهات سرد میشه در مورد این موضوع باهاش صحبت کردی اون صادقانه جواب داد«وضعیت بونتن این روزا زیاد خوب نیست ببخشید که ناراحتت کردم قول میدم بیشتر بهت توجه کنم»اون بهت دروغ نگفته بود کاملا صادقانه جوابتو داد ولی تو باور نکردی یه شب که داشتی از کنار یه رستوران رد میشدی دیدی که مایکی با یه دختر داره غذا میخوره اون دختر با مایکی خیلی صمیمی رفتار میکر اما مایکی باهاش یکم سرد بی روح بود ولی تو شکت بیشتر شد و حدس زدی که مایکی داره بهت خیانت میکنه فرداش به دفتر کار مایکی رفتی مایکی از دیدنت خوشحال شد اما متوجه شد که از یه موضوعی ناراحتی و گفت«دورایاکی کوچولو من از چی ناراحتی تو با بغض گفتی:دیشب کجا بودی؟؟ مایکی جواب داد«داشتم با یکی از کارمندام بیرون بودم تو گفتی دروغگو🥺داری بهم خیانت میکنی؟؟ نه دارم راستشو میگم قسم میخورم لطفا باور کن!! تو قبل این اشکات سرازیر شه اونجارو ترک کردی و رفتی خونه روی تخت دراز کشیدی کلی گریه کردی نمیتونستی تشخیص بدی مایکی راست میگه یا دروغ مایکی بد نیم ساعت به خانه برگشت و در اتاق زد«دورایاکی کوچولو لطفا گریه نکن تو جوابی نداده بودی چون خوابت برده بود مایکی به آرامی در اتاق باز کرد لبه تخت نشست و موهاتو نوازش کرد قسم میخورم بهت خیانت نکردم اون دختر بهم پیشنهاد داد اما من ردش کردم من فقط تورو دوست دارم و درحالی که تو خواب بیداری بودی اسم مایکی زمزمه میکردی لباتو به آرامی بوسید

ببخشید زیاد شد امید وارم خوشتون اومده باشه 😇