«وقتی دشمنت عاشقت میشه»
تو خواهر ریس یه گنگ بودی و یه جورایی عضو اون گنگ بودی مایکی که ریش گنگ توکیو مایکی بود حریف و دشمن گنگ شماهم بود اما بد یه مدت برادرت و مایکی تصمیم گرفتن این جنگ تموم کنن و باهم متعهد شن که گنگ شون بزرگتر شه
اما تو و مایکی هیچ جوره باهم کنار نمیومدین درحالی که مخفیانه عاشق هم بودین «تو این سناریو مایکی قد بلندی داره از الان گفته باشم🙃» مایکی همش بخاطر قد کوتاهی که داشتی بهت میگفت کوتوله هی سر به سر هم میزاشتین یه روز اتفاقی وقتی داشتی از کلاست به خانه بر میگشتی متوجه مایکی شدی و رفتی پیشش که یکم اذیتش کنی اما متوجه شدی اون بر عکس همیشه خیلی جدیه و گفت:خیلی منتظرت بودم باید صحبت کنیم توهم قبول کردی خیلی کنجکاو بودی که بفهمی مایکی چی میخواد بگه که یهو مایکی بهت گفت که میشه تمومش کنیم؟ تو گفتی چیو تموم کنیم؟ همین که هی سر به سر هم بزاریم هم اذیت کنیم چون من باید یه حقیقتی رو بهت بگم هرچی میخوای بگو راستش من دوست دارم مایکی از اینکه اینو با صدای بلند گفت یکم خجالت کشید و سرخ شد مثل گورجه فرنگی شدی هی مسخره نکن راستش مایکی منم دوست دارم ولی نمیدونستم چطور بهت بگم میترسیدم قبول نکنی مایکی با ناباوری به تو نگاه کرد و یک لحظه تو شوک رفت چی تو تو بهم علاقه داری!! آره خیلی وقته مایکی از ذوق بغلت کرد دورایاکی کوچولو من این بهترین چیزی بود که تاحالا شنیدم توهم سرخ شدی و هر دوتون از اینکه بلاخره به هم اعتراف کرده بودین خیلی خوشحال بودین
💞امید وارم خوشتون اومده باشه 💞